۱۳۹۷ مرداد ۳۱, چهارشنبه

قصه‌ی ابراهیم و پسرانش

و ریشه اختلافات اعراب و بنی اسرائیل


در حدود 4000 سال پیش در شهر اورِ کلدانیان‌ پسری بدنیا آمد که اسمش را ابراهیم گذاشتند.

ابراهيم هنوز متولد نشده بود كه پدرش از دنيا رفت و عمويش آزر سرپرستيش را بعهده گرفت.
آزر بت‌تراش بود و از برادرزاده‌اش، از همان کودکی، برای حمل بتها و تحویل به خریداران، بیگاری می‌کشید.
ابراهیم از این قضیه خیلی دلخور بود و از آنطرف چون بعضی از بتها بزرگ بودند و سنگین، ابراهیم زورش نمی‌رسید آنها را بر دوش گرفته و جابجا کند. فکر کرد بهتر است طنابی دور گردن بتها ببندد و آنها روی زمین بکشد.
خریداران بتها، که این بی‌احترامی به بتهایشان را می‌دیدند، شکایت به آزر بردند و او هم ابراهیم را تنبیه کرد و مجبورش کرد که بتها را بر روی دوش حمل کند.

این قضیه خیلی برای ابراهیم گران آمد و او که بچه باهوشی بود پیش خودش فکر کرد که چرا مردم بتی را که خود تراشیده‌اند، میپرستند؟ ولی خب چه می‌باید کرد؟ بچه بود و تحت سرپرستی یک آدم خودخواه.

بعدها کمی که بزرگتر شد، فکر کرد که بهتر است خودش را بعنوان پیامبری که از طرف خدای نادیده برگزیده شده بمردم معرفی کند و با این خدای بزرگِ نادیده، هم پوز بتها را بزند هم پوز عمو را.
اما با مخالف عمو و مردم و پادشاه (نمرود) با این خدای نادیده، مجبور شد شیوه‌ی دیگری برای مبارزه با بتها پیش بگیرد.

یک روز که مردم شهر برای انجام مراسمی به خارج از شهر رفته بودند، ابراهیم بیماری را بهانه کرد و در شهر ماند، وارد بتخانه شد و با تبر همه‌ی بت ها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشته و خارج شد.
مردم که به شهر برگشته و بتها را شکسته دیدند، خبر به نمرود دادند و مابقی قضایا را همگان خوب دانند...
باری ابراهیم را به آتش افکندند و باز همگان دانند که آتش بر ابراهیم سرد شد؛ چگونه؟ ما هم نمی‌دانیم. ولی همینقدر می‌فهمیم که نمرودیان و مردمانی که شاهد آن قضایا بودند باید خیلی نفهم بوده باشند که با دیدن این صحنه باز هم به خدای ابراهیم ایمان نیاورده‌اند.

اما درباره سرد شدن آتش روایت داریم که ابراهیم در اثر گرما شروع کرد شُر شُر عرق ریختن و همین عرقها باعث خاموش شدن آتش شده. بعضیها هم معتقدند ابراهیم خودش را خیس کرده و باعث شده در آتش نسوزد. البته روایتهایی هم داریم که می‌گویند در آن زمانها هم «دولتی در سایه» وجود داشته که با نمرود مخالف بوده و پنهانی چوب لای چرخ نمرودیان میگذاشته و کاری کرده که آتش خاموش بشود.

بهرحال بعد از این قضیه، نمرود، ابراهیم را از سرزمین‌ تحت‌ نفوذش  (کلدانى‌ها) بیرون کرد و او مجبور شد به‌ منطقه‌ تحت‌ سیطره‌ کنعانى‌ها (احتمالا شام) که‌ سرزمینی‌ مقدس‌ بود برود که مؤمنان اسم این کار را گذاشتند هجرت‌.

ابراهيم در 36 سالگي در بابل با ساره ازدواج كرد. درمورد اصل و نصب ساره هم روایات مختلف است؛ بعضیها می‌گویند دختر فرمانروای‌ حرّان‌ بوده، بعضی دیگر او را برادرزاده ابراهیم‌، یا دختر عموی‌ او، و یا دختر عموزاده او می‌دانند ولی همگی معتقدند که ساره زنی متمول بوده و گله فراوان و زمین‌هاى بسیار خوبى داشته است.
این دو مدتی را بخوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند ولی شوق فرزندداشتنِ ابراهیم روز بروز بیشتر می‌شد. تا اینکه بالاخره کاسه‌ی صبرش لبریز شد و از آنجا که در خانواده مردسالار و بخصوص پیامبران، همه نواقص و مشکلات را از ناحیه‌ی زن می‌دانند؛ بنا کرد نق زدن به جان ساره که من دارم پیر می‌شوم و می‌ترسم که پیامبری بعد از من قطع بشه. (آخر پیامبری هم مثل پادشاهی یک امر موروثی‌ست و از پدر به پسر به ارث می‌رسد و اگر پیامبر اسلام هم پسر داشت، مطمئناً خاتم‌الانبیا نمی‌شد)
ساره هم که از دست نق زدن‌های ابراهیم بتنگ آمده بود و از طرفی فکر می‌کرد اشکال کار از بچه‌دار نشدن ابراهیم است؛ هاجر، کنیزی که حاکم مصر به او بخشیده بود را به ابراهیم بخشید و گفت با او ازدواج کن تا برایت بچه بیاورد. (جریان کنیزبخشی حاکم مصر هم قصه‌ای جالب دارد که نقل آن را به فرصتی دیگر وامی‌گذارم).
ابراهیم که از خدا «دو چشم بینا» می‌خواست این اولی را سفت چسبید و با هاجر ازدواج کرد. چند وقتی از ازدواجشان نگذشته بود که هاجر خبر بارداری خود را به ابراهیم داد. ابراهیم خوشحال شد ولی چون آن روزها سونوگرافی نبود و او نمی‌دانست بچه پسر است یا دختر، خوشحالی خود را بروز نداد.

وقتی هاجر یک پسر کاکل‌زری وضع حمل کرد و اسمش را گذاشتند اسماعیل؛ اوضاع و احوال ابراهیم دیدنی شده بود: از یک طرف بخاطر پسردار شدن در عرش اعلا سیر می‌کرد و از طرفی ساره بدلیل حسادت و اینکه ابراهیم از یک کنیز پسردار شده، زندگی را بر ابراهیم جهنم کرده بود. بعضیها می‌گویند ابراهیم‌ ۸۶ ساله‌ بود که‌ اسماعیل‌ ولادت‌ یافت‌. ساره مرتب به پیرمرد غر میزد و از او می‌خواست تا هاجر و اسماعیل را از جلوی چشمانش دور کند.
تا اینکه بالاخره طبق معمول سیره پیامبران، از طرف خدا به ابراهیم وحى شد که هاجر و اسماعیل را با خود به بیابان بی آب و علف «مکه» ببرد (درست مانند وحی‌هایی که در مورد زنان به پیامبر اسلام می‌شد و بقول عایشه در اینگونه موارد، الله کار راه انداز محمد می‌شد). در آن موقع مکه، هنوز مکه نشده بود. قرار بود بعدها خداوند به ابراهیم دستور دهد در آنجا خانه‌ای برایش بسازد.

ابراهیم آن دو را برد و در یک سرزمین خالى از سکنه و به دور از آب و آبادانى رها کرد و برگشت. هاجر چندین بار به دنبال او رفت تا بلکه دلش را به رحم آورد. امًا وى همچنان براه خود ادامه مى‌داد. (خیلی غم‌انگیزه! نه؟ ولی باور کنید بسیاری از جملات این قصه، منجمله همین جملات آخری را بنده عیناً از سایت‌های تبیان، ویکی فقه، دانشنامه اسلامی، بیتوته و داستانهای قرآنی کپی/پیست کرده‌ام).

هاجر مدتى را با خوردن غذا و نوشیدن آبى که ابراهیم باقى گذاشته بود سپرى نمود؛‌ تا این که آب و غذاى آن‌ها تمام شد . اندک اندک تشنگى بر او و اسماعیل عارض شد... قصه کوتاه کنم؛ بقیه ماجرا، از جمله سعی صفا و مروه‌ی هاجر و جوشیدن چشمه زمزم زیر پای اسماعیل را همگان دانند.

مدت‌ها، ابراهیم گاه و بیگاه و پنهان از ساره  به دیدار هاجر و اسماعیل  مى‌رفت. تا اینکه ساره از این سرزدن‌ها آگاه شد و به ابراهیم دستور کشتن اسماعیل را داد. ابراهیم ابتدا زیر بار نمی‌رفت، اما چه می‌توانست بکند؟ حرف زن متمولش را که نمی‌توانست زمین بیاندازد. بهمین دلیل یک شب در عالم خواب مشاهده نمود که خداوند به او فرمان مى‌دهد که فرزند خود را ذبح نماید. برای ابراهیم عجیب بود که می‌دید صدای خداوند خیلی شبیه صدای ساره است.

ابراهیم وقتی دید سنبه خیلی پر زور است، فرزند خود را به رو انداخت تا از پشت سر او را ببُرّد، چاقو را برگردن او کشید، ولى مهر پدری مانع از فشار بر روی چاقو می‌شد و چاقو نمی‌بُرید. فکر کرد چاقو کند شده. چند بار آن را تیز کرد و نتیجه‌ای نگرفت. اینجا بود که مجدداً وحی الهی برایش کارساز شد و باقی ماجرا...

 پس از این ماجرا، ساره که می‌دید حریف وحی‌های خدای ابراهیم نمی‌شود، نمی‌دانم چه چاره‌ای اندیشید که پس از مدتی باردار شد. پس از 9 ماه او هم پسر کاکل‌زری دیگر برای ابراهیم آورد که اسمش را اسحاق گذاشتند.

بدین ترتیب‌، ابراهیم به چیزی بیشتر از آرزویش که ادامه پیامبری توسط فرزندش باشد رسید و جد بزرگ دو قوم شد و برای هر قوم یک پیغمبر؛ نیای‌ بزرگ‌ عرب‌ از طریق‌ پسرش‌ اسماعیل، و نیای‌ بزرگ‌ بنی‌ اسرائیل از طریق‌ پسر دیگرش‌ اسحاق.


۱۳۹۷ خرداد ۱۴, دوشنبه

استاد اعظم و حقوق بشر اسلامی

بنا به پیشنهاد یکی از اساتید بزرگ رشته علوم انسانی در یکی از دانشگاه‌ها، قرار شد درس جدیدی بنام «حقوق بشر اسلامی» گنجانده شود. این استاد، خود خبره در این موضوع بود و هیچکس در این رشته، مطالعات و تحقیقات استاد را نداشت و لذا داوطلبان می‌بایست بعنوان دانشجو در کلاس درس از استاد تلمذ می‌کردند.
جالب اینکه، استاد هیچ کتابی در این زمینه تدوین نکرده بود و (البته تلویحاً) تدوین و نشر کتاب درباره این موضوع را به دانشجویانش واگذار کرده بود که پس از حضور در کلاس درس او و یادداشت‌برداری از گفته‌هایش، کتاب‌ لازم در این زمینه را تدوین و چاپ کنند.
دانشجویانِ نه چندان زیادی در کلاس درس او حاضر می‌شدند. علت محدود بودن دانشجویان، یکی این بود که بسیاری از دانشجویان سواد یادداشت‌برداری نداشتند و از آن مهمتر اینکه بسیاری از دانشجویان به موضوع درس علاقه‌ای نداشتند.
با این حال همان تعداد اندکِ دانشجویان با علاقه به سخنان استاد اعظم گوش فرا داده و از چکیده‌ی سخنان او یادداشت‌برداری ‌کرده و حتی برخی به‌روش تندنویسی سعی می‌کردند تمامی سخنان او را ثبت نمایند.
روزها گذشت و ترم تحصیلی تمام شد. در آخرین روزِ کلاس، استاد به دانشجویان گفت: «تاکنون آنچه درباره این درس لازم بود برای شما بیان کردم و هیچ مطلب ناگفته‌ای درباره‌ی این موضوع وجود ندارد[1]. اگر کسانی از قول من موضوعی را در رابطه با این درس مطرح کردند؛ چنانچه با مطالب گفته شده در کلاس مغایرت داشت، آن را نپذیرفته و جزو مطالب درس قرار ندهید»[2].
چند روزی از پایان ترم نگذشته بود که استاد اعظم فوت کرد. چند تن از اساتید که مدعی جانشینی استاد اعظم بر کرسی «حقوق بشر اسلامی» بودند توافق کردند که به‌نوبت این کرسی را در اختیار گیرند. ترم دوم شروع شده بود و استاد اول که خود در ترم پیش دانشجوی استاد اعظم بود و هیچ یادداشتی از گفته‌های او نداشت، توانست با ارائه مطالبی که شفاهاً از ترم قبل فرا گرفته بود، ترم را به پایان برساند.
پس از او، استاد دوم نیز چنین کرد تا نوبت به استاد سوم رسید. در زمان استاد سوم، تعدادی از دانشجویان اولین ترم، که از محضر استاد اعظم مستفیذ شده و یادداشت‌هایی از درس مزبور را در اختیار داشتند، مأمور جمع‌آوری و تدوین کتابی بر اساس یادداشت‌های موجود شدند. پس از تدوین کتاب جامع «حقوق بشر اسلامی»، دستور داده شد تا همه‌ی یادداشت‌ها و نوشته‌های قبلی امحاء شوند و فقط همان کتاب منبع تدریس این درس باشد[3].
به مرورِ زمان مشخص شد که کتاب، دارای مطالبی گنگ و مبهم و بعضاً بظاهر متناقض است. این در حالی بود که تعداد مدعیان متخصص این درس متداوماً رو به افزایش بود. به همین جهت، این مدعیان، شروع به نوشتن تفاسیری بر مطالب کتاب کرده و مستند تفاسیر خود را هم از طریق چند واسطه، گفته‌های استاد اعظم ذکر می‌کردند.
کار تدوین و نشر این تفسیرها به جایی رسید که تعداد کتاب‌های تفسیر به چندین صدبرابر کتاب اصلی رسید و تمامی این کتاب‌ها پر بود از مطالبی که نه‌تنها کمکی به تفسیر کتاب اصلی نمی‌کرد، بلکه سرشار از مطالب موهوم و غیرعقلی و متناقض بودند[4].

این بود خلاصه‌ای از سرگذشت اسلام، قرآن، روایات و تفاسیر.
علیم

[1] - مائده - 3
[2] - توضیح‌المسائل شجاع‌الدین شفا صص 85-86
[3] - http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa5375
[4] - برای نمونه ر.ک. ترجمة الميزان ج:  18صص 15-18

۱۳۹۶ دی ۲۰, چهارشنبه

😜 شورای گذار



یکی از فعالان سیاسی ایران (آقای محمد نوریزاد) در مصاحبه با برنامه‌ی صفحه‌ی آخرِ صدای آمریکا، در رابطه با مشکلات تشکیل کمیته‌ یا شورای گذار از این موضوع گله‌مند بود که در تلاش برای گردهم آوردن فعالان سیاسی برای تشکیل چنین کمیته‌ای، با هر که صحبت کرده از ترس برملا شدن اسمش نزد حکومت؛ از این کار طفره رفته است. (برنامه ویژه/ صفحه آخر ۵ ژانویه ۲۰۱۸: ویژهِ اعتراضات سراسری در ایران)

در پاسخ به ایشان می‌نویسم:

بنظر بنده ضرورتی برای علنی کردن اعضای «کمیته‌ی گذار» یا «کمیته‌ی پیگیری مطالبات مردم» و یا هر کمیته‌ی دیگر، ضرورتی ندارد. مگر در شورش 57 که خمینی شورای باصطلاح انقلاب را تشکیل داد، اعضای آن را هم به مردم معرفی کرد؟

در پست قبلی هم نوشتم که «بنظرم وظیفه‌ی روشنفکران در این مقطع زمانی باید تشکیل شورای گذارِ پیشنهادشده توسط آقای محمد مهدوی‌فر بوده و در راس برنامه‌هایش تدوین «منشور همبستگی مردم ایران» قرار داشته باشد.
متن این منشور می‌تواند توسط مثلاً جنابعالی تدوینِ اولیه شده و برای تمامی کسانی که فکر می‌کنید برای عضویت در این کمیته مناسبند فرستاده شود. نظرات تمامی اعضا اخذ و در تدوین نهایی منشور مد نظر قرار گیرد. متن نهایی توسط یکی از اعضا (مثلاً جنابعالی) بعنوان سخنگوی کمیته با ذکر تعداد نفرات کمیته، منتشر شده و به اطلاع تمامی مردم برسد.

برخی از بندهای #منشورهمبستگی می‌تواند اینچنین باشد:

1)       تمامی مردم ایران، مطابق اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر، صرفنظر از دین، مذهب و ملیت با هم برابرند و هیچکس بر دیگری برتری ندارد (بدون هیچ اما و اگری).
2)       فعاليت مطبوعات و رسانه‌هاي عمومي آزاد است (بدون هیچ اما و اگری) و هر رسانه‌اي حق دارد عملكرد هريك از اركان حكومت و یا نهادهای غیرحکومتی را نقد و بررسي كند. به تخلفات رسانه‌ها تنها در دادگاه‌هاي خاص رسانه‌ها و با حضور هيئت منصفه‌اي متشكل از نمايندگان افكار عمومي رسيدگي مي‌شود.
3)       فعاليت احزاب كاملاً آزاد است و محبوبيت هر حزب نيز توسط مردم (در انتخابات‌هاي برگزار شده و تعداد نفراتي كه از هر حزب انتخاب مي‌شوند) تعيين خواهد شد.
4)       هرکس در انتخاب دین آزاد است و مطابق اعلامیه جهانی حقوق بشر هیچکس را نمی‌شود به داشتن دین اجبار کرد و یا از داشتن آن نهی کرد. کودکان تا رسیدن به سن قانونی و انتخاب آزادانه‌ی دین‌شان، نمی‌توانند دین داشته باشند؛ تا از کودکی ناخواسته درگیر ترس و وحشت ناشی از دین و مذهب نشوند.
5)       از آنجا که دین یک باور شخصی است که از فردی به فرد دیگر تغییر می‌کند؛ در حکومت آینده، هیچ دین و مذهبی بعنوان دین رسمی کشور تعیین نخواهد شد.
6)       رئيس قوه قضائيه توسط شوراي عالي قضايي كه متشكل از قاضي‌هاي با سابقه و خوشنام است، به اين سمت منصوب مي‌شود.
7)       ....

ايمان عليپور (عليم)

20/10/1396

۱۳۹۶ دی ۱۳, چهارشنبه

😜 وظیفه‌ی روشنفکران در قبال #تظاهرات_سراسری



در حالی که #تظاهرات_سراسری مردم ایران وارد هشتمین روز خود می‌شود، روشنفکران جامعه ما هنوز بیدار نشده و یا تنها با مردم همصدایی کرده و اخبار تظاهرات را پوشش می‌دهند. بیم آن می‌رود که سرنوشتی مانند شورش 57 در انتظار سرنوشت این تظاهرات باشد.

بنظرم وظیفه‌ی روشنفکران در این مقطع زمانی باید این‌ها باشد:
1. پیشنهاد آقای محمد مهدوی‌فر به رهبر مبنی بر تشکیل شورای گذار، باید بدون دستور و دخالت خامنه‌ای و تنها توسط کسانی که دغدغه‌ی فردای ایران را دارند، تشکیل شود؛ بدون حضور افرادی چون محمد خاتمی (که نشان دادند تنها چیزی که در سر ندارند همانا دغدغه‌ی فردای ایران است).
2. وظیفه‌ی این شورا باید تدوین منشور همبستگی ملت ایران باشد. این منشور شامل مواردی است که پایه و اساس تدوین (و یا اصلاح) قانون اساسی ایران، صرفنظر از شکل آینده حکومت ایران را تشکیل می‌دهد. بند بند این منشور باید به شعارهای مردم در #تظاهرات_سراسری تسری یابد، شعارهایی از قبیل:
هم سنی هم شیعه،
بهایی و زردشتی،
مسیحی و یهودی ،
همه برابر هستیم،
همه ایرانی هستیم.

توجه شما را به نوشته‌هایی در لینک‌های زیر جلب می‌کنم:

http://namadmali.blogspot.com/2012/09/blog-post_5277.html

namadmali.blogspot.com/2012/11/blog-post.html

http://namadmali.blogspot.com/2017/01/blog-post.html

ایمان علی‌پور (علیم)

13/10/1396