يکي بود، يکي نبود، غير از خدا هيچکس نبود؛ و خدا خيلي تنها بود. از ازل تنها بود. حوصلهاش سر رفته بود. به فکر افتاد که موجوداتي خلق کند که از تنهايي درآيد. در چشم بهمزدني (کُن فَيَکون [يس-82 و 7 آيه مشابه ديگر[) فرشتگاني آفريد با بالهاي دوگانه، سهگانه و چهارگانه [فاطر-1[، همگي پسر (شايد هم پسر و دختر! البته که اين فرشتگان، نيازي به توالد و تناسل نداشتند؛ پس نيازي به جنسيت نداشتند. اما از آنجا که بعدها؛ زماني که پيغمبر اسلام به پيامبري مبعوث شد، کافران بر پيامبر ايراد ميگرفتند که فرشتگان خدا، دختر هستند و اين حرف براي خدا خيلي گران تمام ميشد، خداوند در چندين آيه به آنان پاسخ داده است [الإسراء-40 و چندين آيه مشابه ديگر[، و آنها را ناباورمند به آخرت توصيف کرده است [النجم-27[).
القصه؛ اين فرشتگان همگي مشغول ستايش و سجده و عبادت خدا شدند [الزمر-75، الذاريات-56 و آياتي چند از اين دست]. تا اينکه خداوند تصميم گرفت جهان را بسازد، چون تا آن زمان هرچه بود لامکان بود و در لاهوت و ازليت. گذشت زمان در لامکان بيمعني است، زيرا زمان و مکان دو عامل وابسته به يکديگرند و گذشت زمان در جابجايي و تغيير مکان معنا و مفهوم مييابد؛ بنابراين نميتوان گفت که چه مدت پس از آفرينشِ فرشتگان، خداوند تصميم به آفريدن جهان گرفت.
اين بار او از شگرد «کُن فَيَکون» استفاده نکرد و تصميم گرفت که جهان را در شش روز (يا شش هنگام) بيافريند [يونس-3 و با همين مضمون؛ آيههاي الفرقان-59، هود-7، السجده-4، الحديد-4، الأعراف-54، ق-38]. حالا بگذريم از اينکه؛ وقتي جهاني در کار نيست و زمين و خورشيدي وجود ندارد [الأعراف-54] و همانطور که گفته شد؛ گذشت زمان در لامکان معنا ندارد؛ شش روز و يا شش هنگام را چگونه ميشود محاسبه کرد؟!
بهر حال، خدا دست بهکارِ آفريدن جهان شد. ابتدا زمين را با گستراندن آن آفريد [الشمس-6]، همانطور که اعرابي براي برپايي خيمه، زيلويش را با غلطاندن [النازعات-30]، ميگستراند.
بگذريم؛ سپس خداوند در زمين کوههايي قرار داد، به مانند ميخ [النبأ-7] و لنگر [ق-7 و با همين مضمون؛ آيههاي النمل-61، فصلت-10 و النازعات-32]، که زمين را برقرار و استوار نگه دارد [لقمان-10]. همچنين رودها و راههاي زميني را آفريد تا انسانها (که بعداً آفريده خواهند شد) بتوانند راه خود را پيدا کنند [النحل-15 و با همين مضمون؛ الأنبياء-31].!
خداوند در روز سوم يا چهارم، به کار آفرينش آسمانها پرداخت؛ که آسمان در ابتدا بخاري بود و او به زمين و آسمان فرمود: «بياييد»؛ و آنها اطاعت کرده و آمدند [فصلت-11]! او آسمانها را برافراشت [الشمس-5 و با همين مضمون؛ آيههاي الذاريات-47، الغاشيه-18، النازعات- 28، البقره-22، الرحمن-7]، همانگونه که اعرابي خيمهاش را برپا ميکند [النازعات-28]. آري، آسمان را برافراشت بي هيچ ستون و نگهدارندهاي [لقمان-10]، و تنها خداست که زمين و آسمان را نگه ميدارد و بجز او کسي قادر به نگهداشتن آنها نيست [فاطر-41].
پس از برافراشتن آسمانِ دنيا، آن را با خورشيد و ماه [نوح-16] و چراغهايي زينت داد [ق-6 و با همين مضمون، آيههاي الملك-5، الفرقان-61 و [فصلت-12]. يکي از اهداف قرار دادن چراغ در آسمان، طرد و راندن شياطين بود [الملك-5].
پس از آفرينشِ ماه و خورشيد؛ خداوند، سرعت و ميزان گردش آنها به دور زمين را هم معين نمود [الرعد-2]؛ و بدين وسيله شب و روز را پديد آورد و بر هر کدام نشانهاي: نشانهي شب را تاريکي و نشانهي روز را روشنايي؛ قرار داد [الإسراء-12].
پس از آن، خداوند در چهار روز همه گونه مواد خوراکي را بر روي زمين، پديدار کرد [فصلت-10]. هرگونه جنبندهاي را بر روي زمين پراکنده کرد [لقمان-10]، همگي جفتهاي دلانگيز [ق-7]؛ و از آسمان آبى فرو فرستاد که بر اثر آن از هر نوع ميوه (آن هم بهصورت جفت جفت [الرعد-3]) و گياهي بر روي زمين روييده شود و رزق انسانهايي که بعداً آفريده ميشوند، فراهم گردد [البقره-22 و لقمان-10].
بدين گونه بود که خداوند، جهان را در شش روز آفريد و در انتهاي روز ششم، هيچ احساس خستگي و ماندگي نکرد [ق-38]. اين که خداوندِ اسلام در پايان آفرينش جهان، احساس خستگي نکرده برخلاف باور يهوديان است؛ چون در سفر خروج ??:?? تورات آمده است: «...در شش روز يَهُوَه آسمان و زمين را ساخت و در روز هفتمين آرام فرموده استراحت يافت».!
مدت زماني نامشخص از آفرينش جهان گذشت تا اينکه خداوند تصميم گرفت با گِل [ص-71 و السجده-7] موجودي (بهنام آدم) خلق کند تا جانشين او بر روي زمين باشد. البته قبل از آن، خداوند جن را هم با تشعشعي از آتشي سوزان و بدون دود آفريده بود [الحجر-27 و الرحمن-15].
خداوند، اين تصميم را با فرشتگان درميان گذاشت. فرشتگان چون با ماهيت چنين موجودي آشنا نبودند، گفتند آيا ميخواهي در زمين کسى را بگمارى که در آنجا فساد کند و خونها بريزد؟! اگر ستايشگر ميخواهي، ما را آفريدهاي که هميشه درحال ستايش و ثناگويي تو هستيم.
خداوند به آنان پاسخ داد: من چيزى مىدانم که شما نمىدانيد [البقرة-30]. امروزه، بعد از گذشت هزاران هزار سال از آن ماجرا، ما هنوز نفهميدهايم که خدا چه چيزي را ميدانست که فرشتگان نميدانستند.
بهرحال، خداوند انسان را از «گِلى [ص-71، السجده-7، الأنعام-2، المؤمنون-12، السجدة-7 و الرحمن-14] خشک و سياه و بدبو [الحجر-26 و الحجر-28]»! آفريد. حالا چرا از ميان همه چيزهايي که در زمين وجود داشته، خداوند گِلي سياه و بدبو را براي آفرينش انسان (که قرار بوده جانشين خدا بر روي زمين باشد) انتخاب کرده؟ فقط خودش ميداند!. با اين وجود خداوند خيلي بر بشر منت گذاشته و گفته «به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشکى و دريا برنشانديم و از چيزهاى پاکيزه به ايشان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از آفريدههاى خود برترى آشکار داديم» [الإسراء-70].!
آري خداوند آدم را از گِلى خشک و بدبو آفريد، ولي مقرر فرمود که تداوم نسل او از «چکيدهي آبى پست!» باشد [السجدة-8]. سپس به صورتگرى [الأعراف-11] پرداخت و براي او گوش و ديدگان و دلها و اندام درست کرد و از روح خود در او دميد [السجده-9]، و آدم زنده شد.
آنگاه خداوند نام همه فرشتهها را به آدم آموخت و سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و به آنها گفت اگر راست مىگوييد آنچه را گفتم، تکرار کنيد [البقره-31]؛ فرشتگان، اظهار عجز کردند و گفتند ما بجز آنهايي که قبلا به ما آموختهاي، هيچ چيز نميدانيم [البقره-32]. سپس، خداوند از آدم خواست که آن اسامي را بازگو کند. آدم هم همهي نامها را بازگو کرد. در اين هنگام، خداوند به فرشتگان گفت: «به شما نگفتم که من همه چيز را ميدانم [البقرة-33]، پس به آدم سجده کنيد ]آيات الأعراف-12، طه-116، الإسراء-61، الكهف-50، البقره-34، ص-72 و الحجر-29[».
همهي فرشتگان، بجز يکي بهنام شيطان، بر آدم سجده کردند ]آيات الأعراف-12، طه-116، الإسراء-61، الكهف-50 و البقره-34[. هنگامي که خداوند از شيطان پرسيد چرا بر انسان سجده نکردي؟ پاسخ داد: زيرا که من از او برترم. من از آتش آفريده شدهام در حالي که او از گل (آن هم از نوع بدبويش ]الحجر-33[) آفريده شده [الأعراف-12 و ص-76].
پس از اينکه شيطان، بهدليل غرور و تکبر، نافرماني خدا را کرد و از سجدهي آدم سر باز زد، خداوند بر او غضب کرد و او را از درگاه خود راند [الأعراف-13]؛ و گفت «تا روز قيامت، لعنت من بر تو باد» [ص-78].
خداوند همانگونه که شيطان را آفريده بود، ميتوانست در همان لحظه که نافرماني کرد، جان او را بگيرد و او را از صفحهي روزگار محو کند. اما چنين کاري نکرد! و تنها او را لعنت کرد، از درگاه خود راند و جزو گروه کافران قرار داد [ص-74]؛ که اين از نشانههاي بخشندگي و مهرباني خداست!.
در اينجا، شيطان از مهرباني خدا سوءاستفاده کرد و گفت: «به من بگو براى چه آدم را بر من برترى دادى؟ و اگر تا روز قيامت به من مهلت دهى قطعا فرزندانش، جز اندکى از آنها، را ريشهکن خواهم کرد» [الإسراء-62، ص-79 و الأعراف-14]؛ و شيطان اولين چون و چرا کننده در کار خدا بود.
پس از اينکه خداوند به او مهلت داد [الأعراف-15، ص-80 و81 و الحجر-37و38]، شيطان از خدا طلبکار شد و با کمال وقاحت گفت: «پس بهسبب آنکه مرا به بيراهه افکندى من هم براى فريفتن آنان حتما بر سر راهشان خواهم نشست و آنها را از راه راست تو منحرف ميکنم [الأعراف-16 و الحجر-39] و به عزت تو سوگند که همگى را بهطور حتم از راه به در مىبرم» [ص-82].
خداوند پاسخ داد: «برو هر کاري دلت خواست بکن؛ از ايشان هر که را توانستى با آواى خود تحريک کن و با سواران و پيادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ايشان وعده بده [الإسراء-64]، و مسلم بدان که جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پيروى کند، خواهم انباشت [ص-85، الأعراف-18، الإسراء-63، ص-85 و الحجر-43. تو بر بندگان من مسلط نخواهي شده و فقط گمراهان از تو پيروي ميکنند» [الحجر-42].
سپس خداوند به آدم گفت تو با جفت خويش در آن باغ سکونت گيريد و از هر چيز که خواستيد بخوريد، و در حالي که به درختي اشاره مىکرد گفت ولي به اين درخت نزديک نشويد که در اين صورت از ستمکاران خواهيد بود [الأعراف-19 و البقره-35].
بهرحال، خدا آدم و همسرش را به آن باغ (بهشت) فرستاد و سفارشات لازم را هم به آنان کرد؛ از جمله اينکه: «مواظب شيطان باشيد که او دشمن شماست و تلاش ميکند شما را از بهشت بيرون کند تا بدبخت شويد [طه-117]». همچنين به او گفت «در آنجا اين امتياز براي تو هست که نه گرسنه مىشوى و نه برهنه مىمانى [طه-118]، و هم اينکه در آنجا نه تشنه مىگردى و نه آفتابزده [طه-119]».
چندي نگذشت که شيطان آن دو را فريب داد، برايشان قسم و آيه آورد که من خير شما را ميخواهم [الأعراف-21] و وسوسهشان کرد تا عورتهايشان را، که تاکنون برايشان پوشيده مانده بود، براى يکديگر نمايان گردانند و گفت پروردگارتان شما را از اين درخت منع کرده است براى اينکه اگر از آن بخوريد بهصورت دو فرشته درآمده و در بهشت ماندگار و جاودانه ميشويد [الأعراف-20 و طه-120].
هنگامي که آن دو فريب شيطان را خوردند و از ميوهي آن درخت ممنوعه چشيدند، برهنگىهايشان آشکار شد و براي پوشاندن خود به برگهاى درختان روي آوردند. خداوند بر سرشان فرياد زد که «مگر شما را از اين درخت منع نکردم و به شما نگفتم که گول شيطان را نخوريد که او با شما دشمنى آشکار دارد [الأعراف-22 و طه-121]!؟»
آدم و حوا که به اشتباه خود پي برده بودند، گفتند: «پروردگارا ما بر خويشتن ستم کرديم و از تو تقاضاي بخشش داريم که اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نکنى مسلماً از زيانکاران خواهيم بود [الأعراف-23]».
خداوند به جانشين خود بر روي زمين گفت: «بهدليل اين نافرماني، از بهشت بيرون برويد و بر روي زمين فرود آييد، از نعمتهاي روي زمين برخوردار شويد و زندگي کنيد [البقرة-36] تا عمرتان بهسر آيد و در آنجا بميريد؛ تا روز قيامت که دوباره زنده خواهيد شد و حساب کارهاي دنيويتان را پس خواهيد داد [الأعراف-25]. بر روي زمين بعضي از شما با بعضي ديگر دشمني ميکنيد [الأعراف-24]. اگر براى شما از جانب من پيامبري براي هدايتتان آمد، از او اطاعت کنيد که هر کس از هدايتم پيروى کند نه گمراه مىشود و نه تيرهبخت [طه-123]».
با پايان يافتن اين قصه، غصه و بدبختيهاي آدم در زندگي شروع شد و هنوز هم ادامه دارد...
عليپور، ايمان(Alim) - ايروان - امرداد و شهريور 1401