۱۳۹۷ خرداد ۱۴, دوشنبه

استاد اعظم و حقوق بشر اسلامی

بنا به پیشنهاد یکی از اساتید بزرگ رشته علوم انسانی در یکی از دانشگاه‌ها، قرار شد درس جدیدی بنام «حقوق بشر اسلامی» گنجانده شود. این استاد، خود خبره در این موضوع بود و هیچکس در این رشته، مطالعات و تحقیقات استاد را نداشت و لذا داوطلبان می‌بایست بعنوان دانشجو در کلاس درس از استاد تلمذ می‌کردند.
جالب اینکه، استاد هیچ کتابی در این زمینه تدوین نکرده بود و (البته تلویحاً) تدوین و نشر کتاب درباره این موضوع را به دانشجویانش واگذار کرده بود که پس از حضور در کلاس درس او و یادداشت‌برداری از گفته‌هایش، کتاب‌ لازم در این زمینه را تدوین و چاپ کنند.
دانشجویانِ نه چندان زیادی در کلاس درس او حاضر می‌شدند. علت محدود بودن دانشجویان، یکی این بود که بسیاری از دانشجویان سواد یادداشت‌برداری نداشتند و از آن مهمتر اینکه بسیاری از دانشجویان به موضوع درس علاقه‌ای نداشتند.
با این حال همان تعداد اندکِ دانشجویان با علاقه به سخنان استاد اعظم گوش فرا داده و از چکیده‌ی سخنان او یادداشت‌برداری ‌کرده و حتی برخی به‌روش تندنویسی سعی می‌کردند تمامی سخنان او را ثبت نمایند.
روزها گذشت و ترم تحصیلی تمام شد. در آخرین روزِ کلاس، استاد به دانشجویان گفت: «تاکنون آنچه درباره این درس لازم بود برای شما بیان کردم و هیچ مطلب ناگفته‌ای درباره‌ی این موضوع وجود ندارد[1]. اگر کسانی از قول من موضوعی را در رابطه با این درس مطرح کردند؛ چنانچه با مطالب گفته شده در کلاس مغایرت داشت، آن را نپذیرفته و جزو مطالب درس قرار ندهید»[2].
چند روزی از پایان ترم نگذشته بود که استاد اعظم فوت کرد. چند تن از اساتید که مدعی جانشینی استاد اعظم بر کرسی «حقوق بشر اسلامی» بودند توافق کردند که به‌نوبت این کرسی را در اختیار گیرند. ترم دوم شروع شده بود و استاد اول که خود در ترم پیش دانشجوی استاد اعظم بود و هیچ یادداشتی از گفته‌های او نداشت، توانست با ارائه مطالبی که شفاهاً از ترم قبل فرا گرفته بود، ترم را به پایان برساند.
پس از او، استاد دوم نیز چنین کرد تا نوبت به استاد سوم رسید. در زمان استاد سوم، تعدادی از دانشجویان اولین ترم، که از محضر استاد اعظم مستفیذ شده و یادداشت‌هایی از درس مزبور را در اختیار داشتند، مأمور جمع‌آوری و تدوین کتابی بر اساس یادداشت‌های موجود شدند. پس از تدوین کتاب جامع «حقوق بشر اسلامی»، دستور داده شد تا همه‌ی یادداشت‌ها و نوشته‌های قبلی امحاء شوند و فقط همان کتاب منبع تدریس این درس باشد[3].
به مرورِ زمان مشخص شد که کتاب، دارای مطالبی گنگ و مبهم و بعضاً بظاهر متناقض است. این در حالی بود که تعداد مدعیان متخصص این درس متداوماً رو به افزایش بود. به همین جهت، این مدعیان، شروع به نوشتن تفاسیری بر مطالب کتاب کرده و مستند تفاسیر خود را هم از طریق چند واسطه، گفته‌های استاد اعظم ذکر می‌کردند.
کار تدوین و نشر این تفسیرها به جایی رسید که تعداد کتاب‌های تفسیر به چندین صدبرابر کتاب اصلی رسید و تمامی این کتاب‌ها پر بود از مطالبی که نه‌تنها کمکی به تفسیر کتاب اصلی نمی‌کرد، بلکه سرشار از مطالب موهوم و غیرعقلی و متناقض بودند[4].

این بود خلاصه‌ای از سرگذشت اسلام، قرآن، روایات و تفاسیر.
علیم

[1] - مائده - 3
[2] - توضیح‌المسائل شجاع‌الدین شفا صص 85-86
[3] - http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa5375
[4] - برای نمونه ر.ک. ترجمة الميزان ج:  18صص 15-18